قاصدک۲-۱۳۷۷

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام معشوق عاشق دوست

              به هر گلشن نظر کردم تو دائم در نظر بودی

  به هر شهری سفر کردم تو با من همسفر بودی

 

بیایید با هم سفر کنیم به سرزمینی که «اصالت گذشته» خود را بر باد هوس سوار و روانه گور کرد. به «سرزمینی» که می شد بر زمینش سجده گذارد و از «طور» آن ندای «یا عبدی» را شنید.

به سرزمینیکه پر از بابونه های زرد و سفید بود.

به سرزمینیکه شهردارش با زمینش در قهر و طالب هر نوع توریستی است الا صاحب سرزمین.

به سرزمینیکه لاله ها و شقایق هایش در تنهایی آب، پژمردگی را تجربه می کنند.

به سرزمینیکه نامحرمان، حافظان مرزهای آن هستند و راه را برای آمدن محرم مسدود کرده اند.

به سرزمینیکه تا دیروز می شد در آب زلال اقیانوس آن استحمام کرد و ما را از استشمام لجنزار می رهانید.

پس چه شد؟ نکند که با دیدن این مناظر هولناک نظر صاحب سرزمین برگردد و آن را به عقوبت عاد و ثمود گرفتار کند.

نکند که شهردار هنوز با زمین و صاحب آن در قهر باشد. که اگر چنین است وای بر او!

می دانم دوست دارید بدانید که این چه سرزمینی است که به چنین عقوبتی گرفتار آمده است. عقوبتی که هیچکس مسئول آن نیست الا شهردار آن.

این سرزمین، همان سرزمینی است که تنها «یک در» و «هزاران روزنه» دارد.

دری که تنها «حضرت حق» حق دخول آن را دارد و روزنه هایی که پرتوهای حق را به سراسر آسمان می پراکنند.

آری این سرزمین، همان «دل» است.

دلی که «وسعتش» به اندازه «حضرت دوست» است.

و «تنگیش» به قدری است که تاب و تحمل و گنجایش «دو عشق» را باهم ندارد.

پس چگونه است بنده ای که تنها مقر و پایگاه خداوند را که لبریز از عشق است با ساخته های او به معاوضه می گذارد؟

بیایید که نگذاریم ساخته هایی را که علم مطلق برای پرورش و ساختن دل آفریده است، وسیله ویرانی و پوچی و دوری دل از خداوند شوند.

بیایید دلهایمان را به او بسپاریم.

بیایید بار دیگر با چشمانی گریان، دعوت نامه ای از اشک برای حضرت دوست ارسال کنیم و ندای خداییش را لبیک گوئیم و یکبار برای همیشه با انصاف با او رفتار کنیم.

و بپسندیم آنچه را او می پسندد.

پیامبر اکرم «ص» می فرماید : روزی نمی گذرد مگر اینکه خداوند عزوجل ندا می دهد که

:

] عبدی ما انصفتنی! اذکرک و تنسی ذکری و ادعوک الی عبادتی و تذهب الی غیری …[

بندۀ من! با من به انصاف رفتار نمی کنی، من تو را یاد می کنم و تو مرا از یاد می بری، من تو را به بندگی خود می خوانم و تو رو سوی دیگر می کنی

 

آسمان دلتان همواره آبی

بیش از این خاطر دوست رنجور مباد.

 

 

سوم خردادماه ۷۷

محمدرضا مقدم نژاد

همچنین ببینید

خلوت

به نام خدا   خلوت   دنیای ما آنقدر به سرعت میگذرد و متحول می …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *