سلام…
تقصیر تو نیست که دنیا با ما سر ناسازگاری دارد…
تقصیر دنیا هم نیست…
تقصیر خودمان است که زیاد به پر و پای دنیا میپیچیم…
مثلا داریم دنبال آرمانشهر آرزوهایمان میگردیم…
و مگر آرمانشهر بدون حضور تو وجود خواهد داشت؟
این روزها اگر از تو بگوییم میگویند: «دارد شعار میدهد»
اگر از تو نگوییم: «میگویند ولش کنید، فلان است، بهمان است»
و حالا من ماندهام و این حرفهای بی سر و تهی که به قدر ارزنی ارزش ندارند…
بگذار بقیه هرچه میخواهند بلغور کنند…
موسیقی گامهایت سالهاست پردههای گوشم را به تحرک وا داشته است…
انگار همین جایی…
همین نزدیکیها…
تا قلم به دست میگیرم که برایت نامه بنویسم واژههایم را با صدای خودت برایم زمزمه میکنی…
چه صدای دلنشینی…
از موسیقی آب زلالتر…
از عطر نسیم دلنوازتر…
و از صدای خشخش برگهای پاییزی غمانگیزتر…
همین حس حضور توست که به نوشتن دلگرمم کرده است…
زیاده از حد سخن گفتم و سرت را درد آوردم…
باقی حرفها بماند برای نامهی بعد…
تقدیر شده است از ازل برگردی
با جام پر از شعر و عسل برگردی
دیریست تمام شاعران منتظرند
با سیصد و سیزده غزل برگردی…
حسین سنگری
{jcomments on}