سلام آقای من! سالهاست کوچههای چشم انتظاری با شوقی کودکانه در من می دوند امّا به تو نمی رسند… حسرت هزار سالهای، هر عصر جمعه دلم را میلرزاند، نه اینکه بترسم، شوق آمدنت هیجان زدهام میکند. میترسم بیایی و از خدا بیخبرانِ لجنآلوده خاطر عزیزت را مکدّر کنند. همانهایی که …
ادامه نوشته »نامهی چهارم
سلام غربتم را به خیابانها کشاندهام شاید عابران بی خیال، سر حرف را باز کنند تا بنشینم و اندازهی همهی روزهای عمرم، بل بیشتر از تو برایشان بگویم… چشم دوختهام به افقهای ناپیدای فردا… روزی که آسفالتهای ترک خوردهی خیابانها را سنگفرشهای عدالتت زینت خواهد بخشید… روزی که هر آفتابگردانی …
ادامه نوشته »نامهی سوم
سلام… تقصیر تو نیست که دنیا با ما سر ناسازگاری دارد… تقصیر دنیا هم نیست… تقصیر خودمان است که زیاد به پر و پای دنیا میپیچیم… مثلا داریم دنبال آرمانشهر آرزوهایمان میگردیم… و مگر آرمانشهر بدون حضور تو وجود خواهد داشت؟ این روزها اگر از تو بگوییم میگویند: «دارد شعار …
ادامه نوشته »نامهی دوم
سلام… بگذار بی هیچ مقدمهای، فارغ از راه و رسم نامهنگاری، فقط بنویسم حرفهایی را که باید در تکاپوی ثانیهها و آنیههای رد شده مینوشتم و ننوشتم… نامه نوشتن به تو کار سختی است… نمیدانم حرفهای کوچهبازاریام را میخوانی یا نمیخوانی… امّا همینکه میدانم برای تو مینویسم مرا بس. حتّی …
ادامه نوشته »نامهی اول
سلام حال من خوب است اما تو را نمیدانم… مدتهاست میخواهم دلتنگیهای همیشهام را در قالب نامههایی بی نام و نشان برایت پست کنم… نامههایی که شاید هیچگاه به دستت نرسند… نامههایی حاوی بغضهای تلخی که سالهاست گلویم را تا سر حد مرگ میفشارند… نامههایی حاوی دردها و زخمهای کهنهای …
ادامه نوشته »