«بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان»
«آنانکه به هزاران دلیل زندگی می کنند به یک دلیل نمی میرند و آنانکه به یک دلیل زنده اند با همان دلیل نیز خواهند مرد.»
صحبت از شهیدان، این قافله نور و کاروان عشق و حماسه است آنانکه جان خویش به فردوس برین الهی فروختند و مشتاقانه برای رسیدن لحظه دیدار مخلوق با خالق، معشوق با عاشق و محبوب با محب لحظه شماری می کردند. شهیدان رایحه ای از گلزار و بوستان کربلائیان بودند که پس از گذشت سالها مشام ما را به عطر خوشبوی خویش آشنا کردند و صحنه کربلا را با همه اوصافش در جلو دیدگان ما به نمایش گذاشتند تا راه و رسم عاشقی را به جهانیان بیاموزند، آنان خود مدرس عشق بودند که در مکتب کربلا درس عاشقی از سالار شهیدان آموخته بودند و بالاخره آنان آمدند تا به ما بفهمانند که اِنَّ الانسان لَفِی خُسر، آمدند تا به ما بفهمانند که حتی در جهان خاکی هم می توان به وجه الله نظر کرد در صورتی که به حق و حقیقت عمل کرد و با پذیرش سختیهای و مشکلات این دنیای فانی روح و جان خویش را برای جهان باقی پرورش داده و مهیا کرد.
« اِلَّا الَّذِینَ آمَنُو وَ عَمِلُ الصَّالِحَات وَ تَواصَوا بِالحَق وَ تَواصَوا بِالصَّبر » شهیدان هر کدام نمونه ای از انسان کامل بودند که به حق شایستگی آن داشتند تا ملائکه بر آنها سجده کنند و خداوند خود را برای خلقت چنین انسانهای وارسته ای بستاید «و فتبارک الله احسن الخالقین» بر این آفرینش بگوید. آری شهیدان بحق شایستگی خویش را برای لقاء و دیدار پروردگار خویش به ملثه ظهور رساندند آنان درس زندگی کردن و چگونه بودن را با رفتار و گفتار خویش به ما آموختند و راه رسیدن به احسن التقویم و اعلی علیین را با پویندگان و طالبان این راه آموختند. باید بگویم که حقیقتا تمامی زندگی شهیدان برای ما درس و خاطره است، خاطره هائی که اگر بدانها عمل شود از تک تک عاملان به آن خاطره ها شهیدانی خواهد ساخت که لقاء و دیدارشان با محبوب چند صباحی به تأخیر افتاده است، شهیدانی که باید زینب وار در راه رسیدن به کمال جهاد و کوشش کنند تا با ساختن خود و جامعه خود زینت پدر و پیامبر خویش باشند.
آری آنانکه رفتند کاری حسینی کردند و ما که مانده ایم و خود را وارث خون شهیدان می دانیم باید با ادامه دادن راه این شهیدان و عمل به وصایای آنها وظیفه خویش را در قبال آنها به انجام برسانیم تا همانگونه که زینب زینت پدرش بود ما نیز زینت او باشیم.
و اما چنانچه امر فرموده بودید تا خاطره ای از آن شهید شاهد برایتان نقل بکنم من نیز وظیفه خویش دانسته تا بنوبه خود ذره ای از آن حق عظیمی که شهیدان بر دوش ما نهاده اند برای شما برادر عزیز نقل کنم تا انشاءالله مفید فائده ای برای شما و برای این حقیر باشد. به همین خاطر باز می گردیم به حدود ده سال پیش. سال ۱۳۶۴ بود و من کلاس سوم راهنمائی بودم، پس از مدتها با یکی از دوستان دوران ابتدائی دوباره هم کلاس شده بودم و بخاطر آن آشنائی دوباره سریعا به هم خو گرفتیم تقریبا حول و حوش امتحانات نوبت اول بود که این برادرمان از من خواست تا به جلسه صاحب الزمان(عج) بیایم. من در ابتدا تمایل چندانی از خود نشان نمیدادم ولی با اصرار او و به لطف الهی قبول کردم که شبی به همراه این دوستمان به مسجد بروم. آن شبها مصادف با شبهای عملیات والفجر ۸ بود و به همین خاطر تعدادی از بچههای مسجد مانند: شهید مسعود شاحیدر، شهید امیر آبزاده، شهید علی مشتاق در پادگان کرخه در حالت آماده باش بسر میبردند و در این شبها که به مسجد میرفتم خداوند توفیق آشنائی با شهید علی مشتاق را به من عنایت فرمود، با آنکه مدت آشنائیمان از چند شب تجاوز نمیکرد مهر و علاقه عجیبی نسبت به او در دلم پیدا شده بود به گونهای که گوئی جلسه بدون علی برایم بسیار غریب مینمود آنچه از این برادر شهید مرا بسوی خود جذب کرده بود وقار و بزرگی او بود بگونهای که هر رفتار و هر گفتاری و هر خنده و مزاحی که از او میدیدم و میشنیدم در حد اعتدال خود قرار داشت، او قاری قرآن هم بود و با صوت دلنشینی که داشت محفل جلسه را مزین به نوای ملکوتی می نمود.
خلاصه او انسان کاملی بود که برای رسیدن به آن آرزوی خویش، بار سفر بربسته بود و با اینکه مدت آشنائی ما از چند شب بیشتر نمی شد دقیقا میتوانستم با خود حدس بزنم که او در آن عملیات شهید خواهد شد، چنانچه بچهها میگفتند یکی از برنامههای خودسازی علی این بود که هر شب قبل از خواب دعای توسل میخواند و این راز و نیاز شبانه او بود که وی را برای شهادت آماده و مهیا کرده بود. بالاخره این چند شب نیز سپری شد و علی بهمراه عده دیگری از بچههای جلسه عازم سفر شدند، شبهای عملیات بود و صدای مارش عملیات در شهر توسط رادیوها شنیده میشد و بچههای جلسه بیصبرانه منتظر برگشت دوستان خویش بودند.
ناگاه خبر شهادت سه نفر از بچههای جلسه را به ما رساندند من در آن ساعت هنوز مدرسه بودم که در آنجا توسط چند نفر از بچههای جلسه که در مدرسه بودند از شهادت برادر مسعود شاحیدر، امیر آبزاده، علی مشتاق با خبر شدیم با رسیدن آن خبر آنچنان سایه غم ما را در خود گرفت که دیگر حوصله شنیدن درس را به هیچ وجه نداشتیم زمان تشیع حدود ساعت ۲ الی ۳ بعد از ظهر بود.
من به همراه دو نفر از دوستان به سمت مسجد جامع حرکت کردیم که در بین راه به خیل عظیم تشیع کنندگان برخورد کردیم، بی اختیار قطرات اشک از چشمانمان سرازیر میشد همه بچههای جلسه با چشمانی اشکبار و گریان سعی میکردند دست خویش را به تابوت برسانند تا تسکینی بر این دلهای شکسته خویش باشد در نهایت باشکوه و جلالی که لایق آن بودند با ذکر الله اکبر و لا اله الا الله تشیع این گلهای بهشتی که از بوستان کربلا بودند انجام پذیرفت، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
علی منیئی فر
۷۴/۱۰/۳