به نام خداوند جان و آفرین حکیم سخن در زبان آفرین
غروب روز دوم اردو بود . موقع نمازمغرب، آقای هدایتی(مسئول جلسه) گفتند: برو و مکبر نماز باش.
من که هیچی بلد نبودم یه جوری خودم را رد کردم. اما شب موقع خواب که شد آقای هدایتی به چادر گروه ما آمد و کنار تشک من نشست و گفت چرا امروز مکبر نشدی حالا چیکار می کنی.
من هم گفتم که امشب تا صبح نمی خوابم و آقای هدایتی قبول کرد و من بلند شدم و آقای هدایتی جای من خوابید اما پس از مدتی ، بلند شد و رفت به چادر خودش و خوابید و من بیدار ماندم.
خیلی خوش گذشت اما من ساعت ۳ صبح رفتم و خوابیدم. صبح که شد آقای هدایتی آمد و گفت چرا شب رو تا صبح بیدار نماندی و حالا جریمش باید ظهر را مکبر بایستی. اما ظهر من مکبر نشدم.
صبح آخرین روز بعد از نماز و زیارت عاشورا، ورزش صبحگاهی بود. من اصلا ورزش نکردم ولی آخر ورزش، آقای هدایتی من و رسول کاج را تنبیه کرد و هرکدام مجبور شدیم 20 تا شنا برویم.
صبحانه آن روز فرنی بود که من سهم خود را به رضوانی دادم . بعد از صبحانه، چادر گروهمان را برای بازدید روزانه آماده و تمیز کردیم در این روز گروه ما بهترین گروه از نظر نظافت شناخته شد.
بعد از بازدید چادرها، با اعضای گروه برای گردش و جلسه گروهی به کوه رفتیم در آنجا آقای عباسی صحبت هایی کردند و بعد بچه ها به شنا رفتند که من و رضوانی و خیشکار و نیک بیان به آب نرفتیم چون باد بود و ما به شنا کردن آنها نگاه کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم از ما پذیرایی شد. در راه که بر می گشتیم یک ۵۰۰ تومانی پیدا کردیم که آقای انصاری آن را برداشت و به چادر آورد و در بلندگو اعلام کرد که یک ۵۰۰ تومانی پیدا شده و صاحب آن بیاید و نشانی هایش را بدهد و آن را ببرد. گذشت و شب آمد آن شب گروه ما پست داشت و من و محسن گرفته و سجاد کاوری با هم بودیم که پس از اتمام زمان پست، نفرات پست بعدی را بیدار کردیم و خودمان خوابیدیم و فردای آن روز به خانه برگشتیم.
مسعد زاهد
گروه: جند ا…
۱۳۸۴-گروه جندالله