خانه / نشریه / طنز / آهنگران را از ارتفاع ۲۰ متری «پل دزفول» هل داد!

آهنگران را از ارتفاع ۲۰ متری «پل دزفول» هل داد!

(دز ان ان)،در یک نگاه، حس می کنی، جانشین لشکر خوبان است، متوسط قامت و دلنواز، انگار تازه از بهشت بر آمده باشد، لبخندی می زند شیرین، تو احساس می کنی دارد می گوید: می بینی من چقدر خوب هستم، چه لبخند قشنگی دارم! «کامران قهرمان دوست» ساروی، سبزه روی، خمپاره خنده لشکر ۲۵ کربلا، گردان مسلم ابن عقیل، گروهان سلمان به فرماندهی «شهید سید مجتبی علمدار»
قهرمان یک روزه سرد زمستانی، دلش هوای، هوا خوری کرد!
صدایم زد، علی رضا علی پور با من میای برویم دزفول؟
گفتم برویم، با قهرمان جائی رفتن، مثل این است که یک کوله پشتی، خمپاره ماسوره کشیده ی، عمل نکرده را کول کرده باشی. دست قهرمان را رفتم و رفتیم.
هنوز هوای آنچنانی نخورده بودیم، گشتی نزده بودیم که ناگهان خودمان را روی «پل دز» دیدیم.
پل قدیم دزفول، رودخانه ائی که  آب آن رونده و یخچالی است.
ایستاده بودیم به تماشا و هواخوری که از بداقبالی من، زد و آهنگران از راه رسید.
آهنگران، چاشنی اشک و مانور گریه، آهنگ شورانگیز شب عملیات.
دل تو دلم نبود، چند تا محافظ هم داشت، یک محافظ با یک کلاشینکف، کامران ما، این خمپاره خنده گردان مسلم رفت توی حس و گفت: علیرضا آهنگران، اخم کردم و بعد آرتیستی، خط گرو نشانش دادم.
گفتم: آهای!
آهنگران لحظه به لحظه داشت نزدیک تر می شد، کامران از لبه پل خودش را کشید وسط تر پل، جوری که آهنگران از لبه پل رد بشود.
نگاهی به عمق رودخانه کردم، فاصله لبه پل با آب، سرگیجه گرفتم، شاید حدود بیست متری می شد، هیچ وقت ندیده بودم کسی جرات کند که از این ارتفاع شیرجه بزند پائین، آب رونده است و یخچالی؛ فکرش هم وحشتناک، شیرجه از روی آن ارتفاع، یک دیوانگی محض محسوب می شود.
کامران،کلهم آدم ناگهانی بود! اصلا نمی شد فکرش را خواند، که در یک ثانیه دیگر، چه تصمیمی خواهد گرفت. نصف «لشکر۲۵ کربلا» کامران را به خمپاره طنز می شناختند.
کسی نبود ترکش این خمپاره خنده را نوش جان نکرده باشد. از پیرمرد آشپزخانه گرفته تا دیده بان و راننده هلیکوپتر، امدادگر، فرمانده لشکر، یک آسمان طنز بود.
توی دلم خندیم و گفتم: عجب عکس یادگاری بیندازد این کامران با آهنگران.
به کامران گفتم: ببین پسر، محافظ داره ها، توی دست محافظ اش یک کلاشینکف است، نمی بینی چطور تریپ محافظتی زده، این شهید همت نیست که بدون محافظ باشه، فهمیدی؟
گفت: جان علی رضا، هلش می دهم توی رودخانه، تا یک یادگاری بمانه.
آهنگران رسید، با لبخند و یک لهجه خاص گفت: سلام و علیکم.
کامران دست برد روی شانه آهنگران، یک یاعلی گفت و یک «علیکم و السلام آهنگرانی» و ناگهان آهنگران را هل داد پائین پل…
فقط من شنیدم، آهنگران یک جیغی کشید و غیب شد.
بعد صدای رگبار کلاشینکف، محافظ آهنگران داشت فریاد می کشید، رگباری، هوائی شلیک می کرد.
من هاج و واج، محافظ آهنگران گیج و سرگردان، یک نگاهی به کامران، که با آن پای معروف اش داشت از معرکه خودساخته می گریخت، بعد یک نگاهی به آهنگران، که حالا دارد آن پائین توی رودخانه دست و پا می زند. به محافظ آهنگران گفتم: نزنی، شوخی کرد، رفیق من بود، ما از گردان مسلم، لشکر ۲۵ کربلائیم. بنده خدا سرخ و کبود شده گفت: این چه شوخی بود، دیوانه ائید شما، بعد نگاهی به دوردست، کامران داشت می دوید. کلاشینکف را گرفت سمت کامران، یک تیر هوائی دیگر خالی کرد.
بچه ها رفته بودند داخل رودخانه و آهنگران را خیس و لرزان و ترسان، آب چکان بیرون کشیده بودند.
کامران آن دورترها ایستاده بود و می خندید.
آهنگران که سالم از آب بیرون آمد، خیالم راحت شد، دویدم به طرف کامران، یک سقلمه زدم و گفتم: مرد حسابی، این چه کاری بود تو کردی، دیوانه ائی، نزدیک بود، به جای هوا خوری، گلوله خوری نصیب ما بشود.
خندید و گفت: این آهنگران، شب حمله شیرمان می کند، شیرجه بزنیم جلوی تانک و گلوله، هلش دادم، شیرجه بزند توی رودخانه، براش یک یادگاری بمانه…
*بر اساس خاطرات رزمنده جانباز دلاور خط شکن گردان مسلم لشکر ۲۵ کربلا
علیرضا علیپور یادگار گروهان سلمان به فرماندهی شهید آقا سید مجتبی علمدار
نویسنده: غلامعلی نسائی

همچنین ببینید

احمقانه ترین سوالات IT !

شرکت بریتیش تله کام یا همان BT لیستی از عجیب ترین سوالاتی را که کاربران …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *