خانه / دفترچه خاطرات / دفترچه خاطرات / عکسی بدون حضور مسئول تدارکات

عکسی بدون حضور مسئول تدارکات

تابستان ۱۳۷۳ بود و چند روزی از اتمام  اردوی جلسه جوانان به مقصد اصفهان(مبارکه) می‌گذشت .

 جلسه تازه تمام شده بود و با بچه‌ها مشغول تکرار خاطرات و دیدن عکسهای تازه چاپ شده اردو بودیم که یکی از بچه ها بهم گفتن دم در جلسه کارت دارند. رفتم دم در جلسه دیدم مسئول تدارکات اردو آقای رحمان حاتمی نسب است . من که فراموش کرده بودم چه کاری در حقش کرده ام با دیدنش با خودم گفتم با من چه کار داره آخه من سال اولی بود که به جلسه جوانان آمده بودم و این اولین اردوی تابستانه بود که با جلسه جوانان شرکت می کردم.

تا منو دید در حالی که حسابی غضب کرده بود، ‌گفت تو فلانی هستی. گفتم اره .

تا گفتم اره منو هل داد داخل جلسه و حالا نزن پس کی بزن . من که حسابی گیج شده بودم، هر چی می گفتم آقا رحمان چی شده هیچ فایده ایی نداشت چنان میزد که یک لحظه یاد اسرای ایرانی در عراق افتادم.

آنقدر زد تا اینکه کمی خسته شد و گفت بخاطر اون عکس، تو رو می زنم حالا یادت اومد.

 من که فهمیده بودم چه اشتباهی کردم، بهش گفتم از کجا فهمیدی گفت که آقای افخم بهم گفته . بهش گفتم قرار نبود لو بدهد.

 گفت: اولش انکار می کرد بعد که من خیلی اصرار کردم که من در این عکس بودم و قسمش دادم مجبور شد اصل ماجرا را بگوید.

هنوز در حال کتک خوردن بودم و دنبال راهی برای نجات که گفتم آقای جلودار گفت اینکارو بکنم، حالا منو ببخش، بابا شوخی کردم ولی هیچ فایده ایی نداشت.

خلاصه بعد از نیم ساعت از زیر ضربات سنگین نجات پیدا کردم البته شانس آوردم که دیگر خسته شد و گرنه  شاید سالم به خونه نمی رسیدم در آخر هم گفت اگه می خواهی ببخشمت باید یه چیزی برایم بخری تا فراموش کنم.

من که دیگه توان بلند شدن نداشتم گفتم قبوله .

فرداش رفتم چند کتابفروشی مختلف را گشتم و یک خودکار خوب که داخل یک جعبه شیک قرار داشت را خریدم و شب بردم خدمت آقا رحمان.

با دیدن هدیه‌ی  من خیلی خوشحال شد و آن ماجرا را فراموش کرد و ما از آن روز به بعد از دوستان خوب و صمیمی شدیم.

 

و اما اصل ماجرای آن عکس:

مقصد اردوی تابستانه آن سال شهر اصفهان بود. یک روز در آنجا ما برای تفریح به بالای یک کوه رفتیم و با توجه به منظره زیبای آنجا،  بچه ها مشغول گرفتن عکس یادگاری شدند.

من یک گوشه نشسته بودم که  آقای جلودار به من گفت می خواهم یک عکس از ما چهار نفر بگیری ولی آقای حاتمی را در عکس نیار.

بعد چهار نفری ایستادند و آقای جلودار به آقای حاتمی گفت آقا رحمان شما بشین که عکس بهتر بشه و بنده خدا ایشان نشستند .

و به من اشاره ایی کرد که رحمانو نیاری منم سری تکان دادم و هی جلو رفتم و هی جلو رفتم و عکسی بدون حضور مسئول تدارکات گرفتم و همین عکس، باعث ماجراهای بعدی برای من شد.  

 

با تشکر

 هدایتی راد

۹۳/۵/۲۵

همچنین ببینید

اردوی نوروزی نونهالان۹۴ (فتح المبین)

بسم رب الشهدا والصدیقین آخرین روزهای تعطیلات بود از هدر رفتن تعطیلاتم خیلی پشیمان وناراحت …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *