خانه / دفترچه خاطرات (صفحه 3)

دفترچه خاطرات

دست نوشته ای از برادر مجتبی سقای صحرا نورد

آن روز به دیدار مزار شهدا رفتم و فاتحه ای خواندم و قدری درد دل نمودم، بیشتر پیش محمد علی نشستم و گلایه آغاز کردم که چرا جوابم را نمی دهد آیا در برابر این همه. پرسش جوابی نیست. بعد خود به خود جواب دادم که چرا جوابم را می …

ادامه نوشته »

اسم شب رجب ۲۲ خشایار

سالهاست که اردوی نوروزی جلسه جوانان در منطقه کوهستانی شمال دزفول برگزار می شود. آن سال نیز برای عید به سردشت رفته بودیم. بعد از پل تنگه سرا ، سمت راست جاده بعد از مقداری پیاده روی به  محلی می رسیدیم که همانند جزیره ایی بود و  دو رود کوچک …

ادامه نوشته »

۱۳۸۹- تقدیر از ممتازین نونهالان درمدرسه

تشویق اعضای جلسه به خصوص در سنین نونهالی در جذب بچه ها به مسجد بسیار موثر است یکی از کارهای بسیار تاثیرگذار در تربیت نونهالان سر زدن به مدرسه آنها می باشد. با مشورت با آقای محسن محمودی قرار بر این شد که برای بچه هایی که معدلشان بالاتر شده …

ادامه نوشته »

دیداری مجدد، خاطره ای ماندگار

بسم رب الشهدا و الصدیقین شنیدین میگن تا خودش نخواد نمی بره؟ شهید هم تا خودش نخواد کسی را مجذوب خودش نمیکنه! نمیدونم چه سری بود اومدم مسجد، درب مسجد بودم بهم گفتن میخوایم بریم خانواده شهید میای؟ بی درنگ گفتم آره! چه حکمتی بود؟ بار دومی بود که خانواده …

ادامه نوشته »

۱۳۸۴-خاطره اردوی نوروزی-شمس آبادی

به نام خدا من اول با سلام خاطره خود را شروع می کنم. در این اردو برای تامین آب خوردن اردوگاه هر وعده نوبت یک گروه بود که با طی مسافتی از روستا آب بیاورد. بهترین خاطره من این بود که وقتی نوبت گروه ما بود که برویم آب از …

ادامه نوشته »

۱۳۸۴-خاطره اردوی نوروزی-سراش

بسم الله الرحمن الرحیم شب بود، تشنه بودم روی ماسه ها، ماسه ها را با دست بلند می کردم و می ریختم روی زمین، باد آنها را با خود حمل می کرد، به آسمان نگاه کردم، ماه، آسمان صاف، ابرها،زیادی ستاره ها، یک لحظه به خود آمدم سکوت همه جا …

ادامه نوشته »

۱۳۸۴-خاطره اردوی نوروزی-مسعود زاهد

به نام خداوند جان و آفرین                    حکیم سخن در زبان آفرین غروب روز دوم اردو بود . موقع نمازمغرب، آقای هدایتی(مسئول جلسه) گفتند: برو و مکبر نماز باش. من که هیچی بلد نبودم یه جوری خودم را رد کردم. اما شب موقع خواب که شد آقای هدایتی به چادر گروه …

ادامه نوشته »

۱۳۸۴-خاطره اردوی نوروزی-ابوالفضل رضوانی نیا

شب آخر اردو بود و همراه با بچه های گروه در چادر می خواندیم و دست می زدیم و می خندیدیم و اوقات خوشی را داشتیم.  آن شب گروه ما نگهبانی شبانه داشت و نوبت من از ساعت ۵/۱ تا ۵/۲ شب بود. برای همین من زود خوابیدم تا به …

ادامه نوشته »

۱۳۸۴-خاطره اردوی نوروزی چنبره-میلاد سعدون

به نام خدا اردوی نورزی سال ۱۳۸۴ جلسه جوانان در کنار روستای چنبره در میانه راه جاده سردشت برگزار شد. در ساعت ۷:۱۵ دقیقه از مسجد به طرف سردشت حرکت کردیم و در ساعت ۸:۱۰ دقیقه به محل اردوگاه  رسیدیم و بعد از مقداری پیاده روی به اردگاه رسیدیم و …

ادامه نوشته »

۱۳۶۶-خاطره اردوی نوروزی بیشه بزان

  حدود ساعت ۸:۱۵ دقیقه صبح از مسجد براه افتادیم در اتوبوس بچه ها شوخی می کردند تا بالاخره به مقصد رسیدیم. مقصد ما بیشه بزان همان جائی بود که سال گذشته نیز به آنجا رفته بودیم. وقتی که رسیدیم همه شروع به کار کردیم بعضی وسایل را می آوردند …

ادامه نوشته »