خانه / نشریه / معارف اسلامی / خاطرات جالب قرآئتی

خاطرات جالب قرآئتی

altتوسّل
 توفیقى بود که یک ماه رمضان من در سامرا باشم.

در آن زمان فقر شدیدى به یکى از طلاب فشار آورده و به امام هادى علیه السلام پناه آورده بود و کنار صحن آن حضرت ایستاد و عرض کرد: من مهمان شما هستم و محتاج و…

مى گوید: کمى ایستادم یک وقت آیه اللّه العظمى شیرازى ازحرم بیرون آمد در صورتى که برخلاف رویه همیشگى که عبا به سر کشیده به طرف درب صحن مى رفتند، به طرف من آمده و مقدارى پول به من داده و فرمودند: این کار به سفارش امام هادى علیه السلام است. شما دفعه اوّلتان است که گرفتار شده اید و به این درب پناه آورده اید، ولى من بارها اینجا به پناه آمده و نتیجه گرفته ام.
این داستان در ذهنم بود تا اینکه: ازدواج کرده و با همسرم به مشهد مقدس ‍ رفتیم، چند روزى گذشت، پولم تمام شد. خواستم سجّاده نماز را بفروشم، خانم مانع شد. خواستم تسبیحم رابفروشم، به قیمت کمى مى خریدند. (مخفى نماند که من پول دو عدد نان بیشتر نمى خواستم .) به حرم امام رضا علیه السلام رفتم تا زیارتنامه بخوانم، کسى به من مراجعه نکرد. مایوس شدم، یک وقت به یاد داستان سامرا که قبلاً گذشت افتادم، آمدم کنار صحن امام رضا علیه السلام عرض کردم:
یا امام رضا! من مهمان شما و محتاج، به شما پناه آورده ام، شما اهل کرامت و بخشش هستید؛ عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم
بعد از چند دقیقه یکى از سادات که از دوستانم بود از راه رسید و گفت: آقاى قرائتى! شما کجا هستید، من نیم ساعت است که به دنبال شما مى گردم؟ گفتم: براى چى؟ گفت: روز آخر سفرم است و مقدارى پول زیاد آورده ام، گفتم بیایم به شما قرض بدهم که ممکن است احتیاج پیدا کنید.
گفتم: فلانى! همه اینهاحرف است، امام رضا علیه السلام شما را براى من فرستاده است.

تکبّر در صلوات
تازه وارد تلویزیون شده بودم و با اتوبوس از قم به تهران مى آمدم و برمى گشتم. روزى بعداز ضبط برنامه، با اتوبوس به سمت قم در حرکت بودم. نزدیک بهشت زهرا که رسیدیم خواستم بگویم: براى شادى ارواح شهدا صلوات، دیدم در شان من نیست و من حجه الاسلام و
به خودم گفتم: بى انصاف! تو خودت و تلویزیونت ازشهدا است، تکبّر نکن. بلند شدم و باز نشستم، مسافران گفتند: آقا چته؟ صندلیت میخ داره؟ گفتم: نه. خودم گیر دارم!
بالاخره از بهشت زهرا گذشته بودیم که بلند شدم و گفتم: صلوات ختم کنید. آنجا بود که فهمیدم که علم و شخصیّت سبب تکبّر من شده است.

تفسیر به روز
در اردبیل جلسه تفسیر براى جوانان برگزار نمودم، عدّه اى از جوان ها آمدند گفتند: حاج آقا! تفسیر براى پیرمردهاست، براى ما مطالب روز را بگوئید. من فهمیدم که آنهایى که قبلاً تفسیر گفته اند، بدون رعایت حال مستمعین بوده والاّ قرآن معجزه و بیان للناس است و باید جورى باشد که هر کس به حدّ ظرفیت و کشش خود بتواند استفاده کند، حتّى بچه ها هم مى توانند تفسیر داشته باشند. زیرا پیامبر اکرم صلّلى اللّه علیه و آله با همین داستان هاى قرآن، سلمان و ابوذر تربیت کرد.
همان جا براى جوان ها تفسیر سوره یوسف را شروع کردم، به این شکل که:
یوسفى بود؛ جوانها! شما همه یوسفید.
او را بردند؛ شماها را مى برند.
به اسم بازى بردند؛ شماها را نیز به اسم بازى مى برند.

فرستنده: محمد امیدیان

همچنین ببینید

چرا به امام عصر(عج) ربیع الانام می گویند؟

یاصاحب الزمان(عج)! باز بهار رسید و «تو» بهار انسانها نیآمدی. فصل نو شد و باز …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *