گله یا پوچ؟

داخل کوپه به مسیر رودی نگاه میکردم که مثل مار پیچ تو پیچ راهی برا خودش تو دل زمین باز کرده بود؛ و درختای کوچیکی که کنار آب رشد کرده منظره ابی و سبز زیباییایجاد کرده بودند که ناگهان سیاهی همه جا رو گرفت؛ رفیقم گفت اوف دوباره تونل؛ چراغ رو بچه ها روشن نکنید؛ در همین حال صدای سرفه ای اومد که پنجره رو ببند؛ تو تونل هستیم دود میاد؛ من هم گفتمش راست میگه و بلند شدم بستمش؛ و دوباره منتظر موندم با حرص که تونل تموم بشه و ادامه مسیر آب رو نگاه کنم؛ ولی مسیر طوری بود چون تو دل کوه بودیم تونل زیاد داشت؛ ولی کوهی نمیدیدیم؛ یک دفعه چیزی تو ذهنم جرقه خورد؛ چی میشه ک ما تو این مسیر تو قطار انچنان گرم هم کوپه ای ها هستیم ک گاه نگاهمون رو حاضر نیستیم کمی ب سمت پنجره بچرخونیم؛ و زیبایی مسیرمون رو با هم نگاه کنیم… تو این خیال ها بودم ک دوست کناریم شونشو زد به شونم گفت چیه بازم تو خودتی؛ بازم رفتی تو فکر؛ کمی با ما باش؛ گفتمش نه داشتم با خودم حرف میزدم گفت خو بگو ما هم بشنویم گفتم هیچ ولش کن؛ بیاین بچه ها گول یا پوچ وقت بگذره تا موقع اذون؛ اما همچنان فکرم درگیر که چقدر من درگیر بودن هایی شدم ک اطرافم رو گرفتن و به اونا عادت کردم ؛ و چقدر نبودن هایی هستن ک همیشه بودن ولی من اونا رو ندیدم و برایم بودن و عادت نشدن و چقدر محصور در فضای کوپه ای ذهن خود؛ در این فکرها که رفیقم گفت بازش کن؛ منم باز کردم و پوچ بود؛ و خوشحالی من و نگاه متعجب اون ک رو به روم نشسته بود؛ که میگفت مگه گفتم پوچش کن و شروع بحث ما با هم..؛ واقعا اونچیزی ک تو ذهنمون هست گل است یا پوچ؟ . وقتمون داشت میگذشت…

همچنین ببینید

خلوت

به نام خدا   خلوت   دنیای ما آنقدر به سرعت میگذرد و متحول می …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *