خانه / نشریه / انتظار موعود / گشایشی سبز

گشایشی سبز

وقتى زمانه بر تو سخت مى گیرد، روزگار با چهره ى دشوارى و رنج به تو رو مى کند گرفتارى ها از هر سو دست و پاى دلت را مى بندد و هر خردى در برابر چشمت، اندوهى بزرگ جلوه مى کند و بر داغى مرهم ننهاده، داغى دیگر بر سینه ات زخم مى زند، آرزو مى کنى درى به وادى امن و آسایش گشاده شود که آفتابى دلچسب و سکوتى آرام بخش داشته باشد.

به انتظار بهار مى نشینى، تا راه نجات تو از همه ى رنج ها باشد. آرزو مى کنى که در کارت فرجى حاصل شود، راهى باز شود، چاره اى ساز شود و سینه ى تنگت به نفسى آرام دل خوش کند.

اینک در عصر غیبت بهار، ما این گونه مانده ایم. دل هامان در بند تجمل و رفاه، چشم هامان اسیر رنگ و وارنگ دنیا و قلب هامان گرفتار غفلت و جهالت است. دشمن نفس از یک سو به تباهى مان مى کشاند و شیطان قسم خورده ى بیرونى نیز از سوى دیگر به ظلمت مان مى خواند. بلا بر ما شدت گرفته، درماندگى مان آشکار شده، پرده از کارمان برداشته شده، زمین بر ما تنگ مى گیرد و آسمان از ما باران را دریغ مى دارد. آرزومان گشایشى نیکوست، فرجى آسمانى، زود و نزدیک؛ چشم بر هم زدنى بیش، تاب نداریم. در عطش حیات خواهیم سوخت اگر تو نیایى، اى زنده ترین بهار حقیقت! او در گرداب گرفتارى ها غرق خواهیم شد، اى مهربان ترین منجى موعود. اى همه سپیدى و پاکى! اگر تو نیایى، در اسارت رنگ هاى مجازى تباه خواهیم شود. اى روشن ترین جلوه ى بهشت! چاره ى مان تنها به دست تواناى توست. در قفس غفلت را تنها نگاه رحیمانه ى تو مى گشاید، به نسیم رحمت تو اندوه از دل ها زدوده مى شود و غم از سینه ها بار مى بندد، زمین تاریک پر از ظلم و جور، به قدم پاک تو، از شمیم نور وعدالت پر مى شود. اى کشتى نجات! اگر تو نیایى آسمان دلمان گرفته خواهد بود و داغ عصرهاى جمعه هر هفته بر دل هامان سنگینى خواهد کرد. دست و پامان در بند مادیت خاک، اسیر خواهد ماند.

اگر تو نیایى حیات بوى ماندن نخواهد داشت وزنده بودن بوى زندگى نخواهد داد. بى تو اى حقیقى ترین حیات! همه چیز مجازى است. جز عشق تو هر عشقى مجاز است و رنگ غم دارد و جز در نگاه تو مهربانى بى معناست. لطیفا! مهربانا! به مهربانى ات باب فرج بر ما بگشا و به لطفت سلطه ى غم بر را از ما بردار! رحمتى بر ما فرو فرست و گشایشى شیرین و دلپذیر در کارمان بنه! دینمان را عزت بخش، حق را طالع کن، تاریکى را بمیران وپرده ى اندوه را برکش! رحیما! به گناهانمان در مگیر، به سیاه رویى مان چشم مینداز، به تهى دستى مان در نکویى و طاعت غضب میاور.

اگر تو نیایى، حق در غربت افول، خواهد ماند و ظلمت، پادشاه گستره ى وجود خواهد بود و اندوه، پرده اى بر همه ى زیبایى هاى طبیعت خواهد کشید. هستى لحظه به لحظه در انتظار ظهور توست، اى شادى بخش روزگاران! پس بیا، اى مهربان ترین نگاه و بتاب اى خورشید تاریکى ها!

قدم برنه، اى بهارى ترین فصل! بیا تا روزهامان درخشان شود بیا تا پرچم هاى برافراشته ى تو را بر سر در همه ى دل هاى مان به پا کنیم. بیا و در کارمان گشایشى کن!

باران رحمتت را بر ما نازل کن، بهار را مژده ى ظهور ده، در ظهور منجى موعودمان تعجیل کن، چشم آلوده به دنیامان را به جمال نورانى اش روشن دا وبه نسیم آمدنش دل هاى مرده مان را مستى حیات بخش، اى مهربان ترین مهربانان!

همچنین ببینید

چند روایت معتبر از داستان ولادت امام مهدی (عج)

روایت حکیمه خاتون، عمه ی مکرمه امام حسن عسگری علیه السلام مرحوم شیخ صدوق، در …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *