خانه / شهدای مسجد / 23-شهيد محمدعلي زماني نيا / چرا به سراغ ما نمی آئی؟-خاطره شهید مشتاق از شهید زمانی نیا

چرا به سراغ ما نمی آئی؟-خاطره شهید مشتاق از شهید زمانی نیا

             بسمه تعالی

باران،‌ قطره قطره از سر و رویم فرو می ریخت و زمین ها خیس شده بود. تازه از مسجد که برای مراسم چهلم محمدعلی بر پا شده بود، آمده بودم. هیچ احساس نمی کردم که لباس هایم خیس می شوند.

 با آرامی می رفتم و محمد علی را مورد خطاب خود قرار داده و با او حرف می زدم می گفتم: چرا به سراغ ما نمی آئی؟ چرا ما را تنها گذاشته ای؟! و از این جور صحبتها.

 شب در بستر خوابیدم غافل از آنکه امشب محمدعلی به سراغم خواهد آمد مانند همیشه با چند دعا خوابیدم و در خواب…! بله محمد علی آمد و من در جلسه بودم. فهمیدم که کسی احساس نکرد محمدعلی آمده. کسی نفهمید بغیر از من. او آمد پهلویم نشست و اکنون یادم می آید که همانجائی که شب قبل در آنجا نشسته بودند اکنون در خواب بودم.

بعد از مقداری صحبت گفت: علی! هی می گویی بیا پهلویم حالا آمدم خوب است؟

 به او گفتم: نه من باید تو را در بیداری ببینم خلاصه این طرف و آنطرف می رفتیم تا از او پرسیدم: محمدعلی! در بهشتی؟!

سر را به پائین آورد و با اطمینان کامل با حالت خاصی که نمی توانم به روی ورق بیاورم گفت: آری، جایی دیگر من با حسن مشیری و محمدعلی به پشت بام خانمان رفتیم و خیار خوردیم و با هم حرف زدیم.

 بعد در جائی دیگر من و محمدعلی تنها بودیم و به او گفتم: محمدعلی! دوست دارم رویت را ببوسم ولی رویم نیست. ولی دستم را به صورتش کشیدم و بعد از مقداری حرف که معلوم بود خواب طولانی بود گفت: علی من دیگر باید ساعت ۵ صبح آنجا باشم و خداحافظی کرد و رفت. از خواب بلند شدم و…

 

سه شنبه

 3 اردیبهشت ۱۳۶۴

همچنین ببینید

نقش نهضت حسین(ع)

ان الحسن مصباح الهدی و سفینه النجاه حسین چراغی است دشمن شکن و کشتیرانی است …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *