خانه / دفترچه خاطرات / دفترچه خاطرات / اولین اردوی نوروزی من

اولین اردوی نوروزی من

از اردوهای مسجد خیلی میشه گفت، تقریبا بیشترین خاطرات بچه های مسجد از اردوها و حواشی آنست . سال ۸۲ من تازه از جلسه نوجوانان وارد جلسه جوانان شده بودم و اردوی نوروزی ۸۳ اولین اردویی بود که بدین شکل تجربه می کردم. تا بحال به اردویی نوروزی در محل سردشت نرفته بودم و تا قبل از این ماجرا اصلا نمی دونستم سردشت کجاست!

چند روز قبل  از اردو قالی های جلسه را جمع کردند و تمامی وسائل مورد نیاز اردو، در اتاق جلسه جمع آوری می شد. خیلی برام جالب بود مثل فیلمها انگار تدارکات جنگ بود! اون سال علی معینی نژاد مسئول تدارکات اردو و محمدصادق خلف پور همکار ایشان بود . صادق را می دیدم که هر روز کلی کاغذ دستشه که سیاه شدن از وسائل و لوازم اردو و هر از چند گاهی جلسه های علنی و غیرعلنی، سرپا و نشسته، سریع و طولانی با مسئول جلسه داشتن برای هماهنگی اردو، نه تنها با واحد تدارکات، بلکه با فرهنگی و دیگر واحدها هم همینطور.

برای رفتن به اردو کلی مشکل داشتم آخه اون چند سال هنوز خاطره شهادت بچه های مسجد حجه ابن الحسن در ذهن خانواده ها بود و به سادگی رضایت نمیدادند در نهایت با دو کلام صحبت آقای هدایتی با خانواده ام مشکلم حل شد!

ما که تو جلسه تازه وارد و صفر کیلومتر بودیم. زیاد تو باغ نبودیم! البته شاید من اینطور بودم! اما میدیدم بچه ها چقدر زحمت میکشیدند. شاید الان اردوی نوروزی رفتن به خیال خیلی از بچه ها ساده باشه میریم ماشین میگیریم، یه نامه از آموزش و پرورش برای مدرسه میگیریم و وسائل اردو را میخریم و علی یارت میریم اردو. ولی اون موقع اگه قرار بود اردوی نوروزی بریم اولین شرط این بود که باید از سال قبل بهتر برگزار میشد. علاوه بر این چون هدف اردو مشخص بود کلی کار بابت برنامه ریزی لحظات اردو انجام میشد و اردو صرفا جهت تفریح نمی رفتیم، اردو واقعا محل سازندگی بود. من خودم به شخصه در فراز و نشیب زندگی هر چقدر تونستم مقاوم باشم از سختی ها و شیرینی های اردو کسب کردم، میگم شیرینی چون لحظه لحظه سختی های اردو برام شیرین و خیلی از اون تلخیها الان شیرینیش حس می کنم. معنی تفاهم، همکاری، ایثار، تفریح واقعی تویه این اردوها به عینه مشاهده و با جان تجربه کردم.

 

در آخر یه خاطره کوچک بگویم و اتمام عرایض:

عضو گروه بقیه الله بودم به علت اینکه بچه ساکت و آرومی بودم، زور باقی بچه ها زیاد بهم می چربید، لذا باعث شد شب تویه اون سرمای کوهستان منو بندازن کنار در چادر بخوابم.

من هم اولین تجربم بود و نمیدونستم اینقدر سرد میشه تا مثل احمد وفایی تخت خوابمو وردارم بیارم، دو تا پتو مسافرتی و یک کاپشن که چه عرض کنم بادگیر ورداشته بودم و اومده بودم اردو.

شب رو با سرمای شدید و خوردن دود علاء الدین سرکرده بودم و دم دمای صبحی بعد از نماز صبح بود که آفتاب داشت درمی اومد و با گرمایی که آفتاب بر زمین گسترانیده بود تازه داشت خوابم میگرفت که یهو تعدادی از بچه های سحرخیز و چست و چابک گروه جندالله و روح الله (مجید قنبری و دیگر دوستان که خاطرم نیستند) که نمیدونم اونا چگونه شب را سحر کرده بودن! اومدن کنار چادر ما و از گوشه ی زیر چادر ترقه های مبارک رو روانه چادر می کردند و من هم که دم در چادر بودم شدم سپربلا و پیش قراول سایر اعضای گروه. خواب بر من حرام شد و آنروز را بسختی پشت سرگذاشتم. البته به علت اینکه تو اردو فیملبردار بودم از شستن ظرفها معاف بودم. خوشا بحالم…

این هم یه خاطره از بنده امیدوارم مفید باشه.

م.س-۹۰/۶/۱۵

اینم عکسهای بچه هایی که از اونها نام بردم

همچنین ببینید

اردوی نوروزی نونهالان۹۴ (فتح المبین)

بسم رب الشهدا والصدیقین آخرین روزهای تعطیلات بود از هدر رفتن تعطیلاتم خیلی پشیمان وناراحت …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *