خانه / به قلم شما / دست نوشته ها / یاد یاران غریب

یاد یاران غریب

هوالباقیaltalt

باز خرداد آمد و اندوه و غم ، دل بچه های هم دوره من را تازه کرد. باز خرداد آمد و یاد یاران از یاد رفته دوباره در مسجد زنده شد. باز خرداد آمد و بوی دو گل پرپر شده مسجد را، با خود آورد. راست می گویم دو گل پرپر شده، مرحومین مغفورین مجتبی سقای صحرانورد و مهرداد خیرالله.

 

خدایا چقدر شرمگینم. نمی دانم علتش چیست؟ شاید برای این است که آنها را فراموش کرده ایم و از آنها یادی هم نمی کنیم و فقط به گذاشتن قاب عکسی از آنها کنار پنجره بسنده کرده ایم. شاید هم برای این است که راهشان را فراموش کرده ایم و بیراهه را برگزیده ایم. مجتبی و مهرداد یاران جدا نشدنی مسجد بودند و با مسجد ماندند و ماندند و ماندند…

مجتبای عزیز که الگوی تواضع و فروتنی در مسجد بود و مهرداد با وفا که هم مهر بود و هم خیر و دیگر هیچ. پندار ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم در حالی که شهدا مانده اند و گذر زمان ما را با خود برده است. این را شهید آوینی می گوید، به نظر من این جمله برای این دو نیز صادق است. حال می خواهم چند کلامی با این عزیزان به سخن بنشینم. مجتبی جان،آخرین تصویری که از تو به ذهن دارم آنجا بود که بعد از جلسه به کتابخانه مسجد می آمدی و ساعتها در آنجا می نشستی و کتاب می خواندی و همیشه مسئول کتابخانه به تو می گفت: دیگر تعطیل است و تو همچنان درحال تند خواندن، می گفتی چند لحظه دیگر فرصت بده، فقط چند خط دیگر باقی مانده است.

یادش بخیر چقدر به کتاب اهمیت می دادی. کتابخانه شده بود خانه ات و کتاب ها هم شده بودند اعضای خانواده ات. ولی حالا چه؟ اعضای جلسه کجا….کتاب کجا….و کتابخانه کجا…. انصافاً کتابخانه مسجد بعد از تو رنگ مشتری دائمی به خود ندیده است. حال نوبتی هم که باشد نوبت ناخدای با وفای سالهای پیش آبدارخانه است. آری مهرداد خیرالله را می گویم .

مهرداد عزیز و یاردیرینه ام، کجایی که ببینی آبدارخانه مسجد به چه حال و روزی افتاده است و همچون کشتی طوفان زده در تلاطم دریاها در حال به گِل نشستن است. راستی مهرداد جان هنوز صحنه آخرین بار دیدنت را در ذهن دارم. آخرین صبح جمعه، آخرین دعای ندبه، آن موقعی که با چهره ای نورانی و با ظرفی پُر از تخم مرغ بدست وارد مسجد شدی تا صبحانه دعای ندبه را درست کنی. انگار دیروز بود و چه زود شش سال گذشت! هر وقت بر سر مزارت می آیم و پدر و مادر پیرت را می بینم که چگونه عاشقانه بر سر مزار جوانشان می نشینند، بغض در گلویم خیمه می زند، اشک در چشمانم حلقه می بندد و دلم بهانه با تو بودن را می گیرد. مهردادعزیز، چه زود بار سفر بستی و چه زیبا به سوی معبودت شتافتی و چه خوب این دنیای پُرفریب را به حال خودش وانهادی. خوشا به حالت که این دیر خرابات تو را فریفته و دلبند خود نکرد و از این امتحان زندگی چه سربلند و روسفید بیرون آمدی.

مهرداد و مجتبی عزیز، جایتان هر هفته بر سر سفره آل یاسین خالی می کنیم و بیادتان هستیم . از خداوند متعال برایتان اجر جزیل و همنشینی با انبیاء و اولیا را مسئلت می کنم.

 

دعایتان بدرقۀ راهمان باد

شادی روح مرحوم مجتبی سقای صحرانورد و مهرداد خیرالله

بفرست یک فاتحه و یک صلوات

ابوالفضل رضوانی نیا

۱۳۹۱/۳/۱۰

همچنین ببینید

خلوت

به نام خدا   خلوت   دنیای ما آنقدر به سرعت میگذرد و متحول می …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *