خانه / به قلم شما / داستان کوتاه / داستان یزدان و ماهان

داستان یزدان و ماهان

بنام خدایی که زیباست و زیبایی را دوست دارد.
 
روزی روزگاری در یک دهکده زیبا و خارج از شهر دو رفیق جوان به نامهای یزدان و ماهان بودند که باهم زندگی میکردند و بر روی زمینهای خود کشاورزی و زراعت میکردند و هردو دارای ویژگی ها و خصوصیات منحصر به فردی بودند در یکی از روزها ماهان تصمیم گرفت جهت تهیه آذوقه و باخبر شدن از اوضاع شهر به شهر برود. ماهان بالاخره بعد از رسیدن به شهر و خریدن مایحتاج خود و رفیقش یزدان راهی دهکده خود شد که چشمش به اعلامیه ای افتاد که در آن نوشته بود در چند روز آینده مسابقات تیراندازی برگزار خواهد شد و به نفر اول مسابقه یک جام زرین طلا هدیه داده خواهد شد. ماهان به دهکده برگشت و جریان را به رفیقش یزدان گفت و بعد هر دو باهم عهد بستند که در این مسابقه شرکت و یکی از آنها قهرمان مسابقه بشود. فردا یزدان و ماهان از ساکنان و اهالی دهکده خداحافظی کردند و راهی شهر شدند تا اسم خود را جهت شرکت در مسابقه بزرگ تیراندازی بنویسند، سرانجام روز شروع مسابقه فرا رسید و یزدان و ماهان حریفان و رقیبان خود را یکی بعد از دیگری از دوره مسابقه حذف و شکست میدادند حاکم شهر که تعریف این دو رفیق را شنیده بود و میدانست که هر دو از خصوصیات ویژه ای برخوردار هستند خواست تا صداقت و راستگویشان نسبت به هم ثابت شود آنها را در یک آزمایش امتحان کرد به هر دوی آنها گفته شده بود که مسابقه نهایی در مکانی خارج از شهر برگزار میشود. از قضا آن روز یزدان از سرماخوردگی شدید و سر درد بسیار عجیبی داشت و نتوانست برای آگاهی یافتن از محل و مکان مسابقه نزد حاکم شهر برود و بجای خود رفیقش ماهان را که به او از کوچکی اعتماد و اطمینان داشت را نزد حاکم فرستاد.
ماهان به نزد حاکم رفت تا مکان مسابقه را که قرار است مسابقه در آنجا برگزار شود را بفهمد. بعد از باخبر شدن از محل و مکان مسابقه از حاکم شهر خداحافظی کرد. اما ماهان که میدانست حریف رفیقش یزدان نمیشود به او محل و مکان مسابقه را جایی دیگر گفت و به رفیق خوب و زیبایش یزدان دروغ گفت در حالی که مکان مسابقه در خارج از شهر نزدیک درخت سبز گردو برگزار میشد. سرانجام روز نهایی مسابقه فرا رسید و هر دو راهی محل مسابقه شدند اما در بین راه ماهان به بهانه ی تشنگی از یزدان فاصله گرفت و به محل مسابقه رفت. در حالی که یزدان فکر می کرد مسابقه نهایی در شهر برگزار خواهد شد ماهان به آنجا رسید و همگی منتظر شروع مسابقه بودند اما با نیامدن یزدان و غیبت در مسابقه داور برنده را ماهان اعلام کرد و جام زرین به او داده شد حاکم که میدانست اتفاقات عجیبی افتاده است یک گروه از زیردستان خود را فرستاد تا بفهمند که جریان از چه قرار است و بعد چند روز تحقیق فهمیدند که چه اتفاقی رخ داده است و جریان را برای حاکم شهر شرح دادند.
حاکم یزدان را فرا خواند و یزدان به دربار او رفت تا بفهمد که چرا اشتباهی مکان مسابقه را رفته و دلیل آن بداند و حاکم پمقتدر شهر آنرا برایش بازگو کرد. در حالی ماهان توسط ماموران حکومتی دستگیرد شده بود و در زندان بقیه عمرش را میگذراند و بعد حاکم شهر طی مراسمی برنده و قهرمان واقعی را یزدان زیبا و راستگو اعلام کرد و به همه مردم شهر تمام جریانات را شرح داد.
بعد از گشت ساله ماهان بدلیل دروغ گفتن به دوست خود مجازات و به کیفر عمل خود رسید در حالی یزدان راستگو و زیبا حاکم شهر آن سرزمین زیبا و با عظمت شد.
 
نویسنده داستان: مسعود قالب زاده

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *